کودک

ساخت وبلاگ
________آخر این داستان از پوستین ،رنجیدن است پوست اندازی نکردن ،آخرش، پوسیدن است همنشین با حضرت انگور چون تاکم ، ولی هرکه با تو همنشین شد ، طالعش ، خشکیدن است گرگ پالان دیده ای سردر گم صحرا شدم که فقط رویای این دیوانه ، باران دیدن است می زنم خود را به عمق لشکرت هرچند که فصل این از هم ، چنین لشکر کشی ، پاشیدن است چشم بگشا تا ببینی کشته ام را بر زمینچشم بگشا این چه وقتِ رو ازآن پوشیدن است خاک را با یک نظر چون کیمیا کردن خطاست !سیب های سرخ را از شاخه ، چاره ، چیدن استخط کشیدم روی هرچیزی،  نشانی از تو داشت تیغ بر روی رگم درحال خوش رقصیدن است خواب را از چشم هایم در پی دزدیدن است چاره ی کار من از تو بیش از این رنجیدن است ماهی برکه شدی ، مشق دلت ، لغزیدن است کارو بارت ، ماه را هر نیمه شب ، بوسیدن است #سید_مهدی_نژاد_هاشمی#شعر_ایران#غزل_امروز#غزل_معاصر#غزلسرایان_معاصر#درمتداد_شعر#غزل_دیروز#غزل_کلاسیک#غزلسرا_معاصر#شعر_معاصر#غزل_مسافر#غزل_نوین_ایران #آخر این داستان از روی هم رنجیدن است + نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 10:59 توسط ادمین  |  کودک...
ما را در سایت کودک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereiran بازدید : 106 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 8:20

خواستم همکلام تو باشم ، بنشینم به درد فکر کنممثل پیراهنی پُراز وصله به تنِ گیله مرد فکر کنمآرکائیک زبانی ات می گفت ، مثل آیدای شاملو شده ای ولی از دست های یخ زده ات می شود گفت مثل پاییزِ بی فروغی شدی که ترجیحم ، شده بر فصل سرد فکر کنم خواستم عاشقانه بنویسم ، غزلم درد می کند در من غزلی که سبب شده از تو بنویسم ولی نه با دل خوش خاک پایت به باد داده مرا ، به تو و ریزگرد فکر کنمهر کسی گفت که بلا دور است ، ولی از کشتی بریده طناب دست پر مهر ناخدا دور است ،از زمین و زمان بلا بارید خواستم لحظه ای به چشمت با ، آنچه با من نکرد فکر کنم شورشی در میان زندان است ، خطی از چهارخانه بر تن من بر لب میله ای که بوسه ی تو مانده و مثل یک گل سرخ است زخمی از تو شدم که باید به آخر این نبرد فکر کنم تو پیانیست عاشقی هستی ، که ظریف است رد انگشتت  من شبیهم به ‌کارگرهایی زل زده پشت شیشه ی ‌کافهبه زمختی زندگی که به این آدم دوره گرد فکر کنم سرخی روی لب نشان از چیست ؟ آخر داستان خدا با کیست سر سبزت لبان سرخی داشت جای تو می کند مرا پرپر شده ام مثل سنگ فرشی که به غم برگ زرد فکر کنممی روی چاره اش مدارا نیست ، پشت این رودخانه دریا نیست رفتی از دیده ام برو از دل ، به تو با برنگرد فکرکنم بازگشتی نماند تا به غمی که چرا دیر کرد فکرکنم #سید_مهدی_نژاد_هاشمی + نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 11:0 توسط ادمین  |  کودک...
ما را در سایت کودک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereiran بازدید : 103 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 8:20

سگی که دم نتکانده است در خیابانت مکش به حربه ی قلاده ، سمت پایانت پریده از قفس من پرنده ای که هنوزنگاه دوخته بر میله های زندانت مترسکی شده ام در میان مزرعه که علم نکرده مرا جز به جبر دهقانت یکی شبیه خدا یا یکی شبیه بشر مرا گرفت به بازی چشم شیطانت نه انقلابی داغم نه شورشی که مرا گذاشت گوشه ی دیوار تیر بارانت مرا که زخمی عشقی غریبه کش شده ام مرا که پرچم صلحم میان میدانتهنوز طعم لبانم به سرخی شاتوت نه گیر کرده و نه رفته لای دندانت که گرگ می دود از گرگ و میش چشمانت به مرد گم شده در هفت توی دالانت نگاه می کنی و دل حواس پرت، شده _چو مردمان ِ گرفتار غم، گروگانت شبیه جاده مده پیچ و تاب بر موهات که کل گردنه ها مانده اند حیرانت که باد می وزد و کاه می رود بر بادبه باد رفتن دلها شده است تاوانت چه شرمها که نشستم جبین ، پشیمانت چه بوسه ها که زدم روی حضرت جانت چه لحظه ها که دلم رفت جان به قربانت تمام زندگیِ من فدای چشمانت مرا بمیر و بمیران که دوستت دارم مرا به وجد بیاور درون شریانت گلی شکفته منم در محاق گلدانت گلی بزن به سر خود تورا به قرانت مرا بگیر درآغوشِ خوی حیوانت مرا به پنجه بکش توی گرگ دستانت سرم به لاک خودم بود و گیج خورد سرمکجای کار کشانده مرا بیابانت کجای کار خراب است، می رود از دست سگی که گم شده در وحشت ِ اتوبانتازآب و آتش و از خون من گذر کن تا دوباره قد نکشد سر به سربدارانت که عشق طعم کنایه سرش نخواهد رفتکه دست برده به تو شسته دست از جانت شبیه سکه ی شانسی بچرخ تا بزنم تفالی به تو با یمن روی پنهانتنشسته ام که م کودک...
ما را در سایت کودک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shereiran بازدید : 112 تاريخ : شنبه 11 تير 1401 ساعت: 8:20